زن در فلسفه کانت
زن در فلسفه کانت
کانت تا سال ۱۷۷۵، برای تأمین معیشت خود در خانواده های متعدد، آموزگار سرخانه بود. وی در این سال، رساله ای به زبان لاتین با عنوان درباره آتش منتشر کرد که درجه دکترای فلسفه به وی داده شد. کانت تا سال ۱۷۷۰ در رشته های گوناگون دانشگاه تدریس کرد. در این سال، دانشگاه کونیگزبرگ از وی دعوت کرد تا در مقام استادرسمی دارای کرسی درآن دانشگاه، منطق و متافیزیک را تدریس کند.
کانت از سال ۱۷۷۲ ۱۷۷۶ معاونت کتابخانه سلطنتی کونیگزبرگ را نیز بر عهده داشت و سپس از آن کناره گیری کرد. در این سالها بود که وی نظام فلسفی خود را در آرامش و فارغ از غم معاش، بنیان نهاد.
کانت درمدت عمر خود، هیچ هم سری نگزید و خانواده ای تشکیل نداد. وی در فاصله سالهای ۱۷۸۶ ۱۷۸۸ رئیس دانشگاه کونیگزبرگ بود. سرانجام، او در ۲۸ فوریه ۱۸۰۴ در زادگاه خود. چشم از جهان پوشید. ۱ از کانت آثار متعددی از جمله «متافیزیک اخلاقیات» و «دین در حدود عقل ناب» بر جای مانده است.
زن در فلسفه کانت
مری میجلی (Mary Midgley) و جودیت هیوس (Judith Hughes) نویسندگان کتاب انتخابهای زنان ۲ در کتاب خود مینویسند: «یکی از گرایشهای زنان در هنگام خواندن فلسفه این است که در حال اندیشیدن نیز گرفتار عادت خجلت شده و فکر میکنند انتقاد از آن بخش از عقاید مضحک فلاسفه جایز نبوده و اعتقاد به جلوگیری از درج مطالبی از این دست، که حاصل تفکرات فیلسوفانه است، امری بس غیرعادلانه و بی مورد محسوب میشود.»۳
این احساس خجلت هنگام خواندن عقاید کانت درباره ماهیت زنان و نقش آنان به عنوان شهروند بیشتر آشکار میشود. مشکل، تنها انکار جایگاه زنان به عنوان «شهروند» از دیدگاه او نیست، بلکه مغایرت نظرات کانت در فلسفه سیاسی با مطالب کتاب دیگر او به نام زمینه برای متافیزیک اخلاقیات ۴ میباشد که به طور قابل توجّهی باهم متضاد است.
در کتاب مذکور، کانت بسیار تأکید میورزد که «اصول اخلاقی پیشنهادی وی، نه تنها مردان و حتی نوع بشر، بلکه میبایست موجودات منطقی از این قبیل را نیز شامل گردد.» و به طور طبیعی، او باید در فلسفه سیاسی، به زنان جایگاهی همانند مردان اعطا کرده باشد. ولی بررسی فلسفه سیاسی کانت نشان میدهد که وی بر این نکته تأکید دارد که زنان را میتوان تنها به عنوان «شهروندان منفعل» به حساب آورد. او در برخی موارد، به دلایلی مبهم اشاره میکند و در برخی موارد دیگر نیز به صورتی غیرمنطقی ابراز میدارد که همین است که هست! ولی هرگز به به گونه ای روشن مشخص نمیکند که چرا زنان نمیتوانند شهروند فعّال باشند.
مباحث تئوری و عمل ۵، متافیزیک اخلاقیات ۶ و مردم شناسی ۷ حاکی از نوسان و تردیدی پریشانوار میان مباحث ساده و فلسفی است. به نظر میرسد که کانت تحت تأثیر تعصّبات حاکم بر دوره خویش قرار گرفته و بدون تعقل آن تعصّبات را تأیید کرده و اندیشه های جزمی دیگران، به ویژه ژان ژاک روسو، را پذیرفته است.
قابل ذکر است که نظرات کانت تنها محدود به برخورد با زنان به عنوان «شهروند منفعل» نیست، بلکه بسیاری از اندیشمندان در مورد دورویی او در عقاید سیاسی به طور عام نظراتی اظهار کردهاند.
رونالد آریس (Rheinhold Aris) اظهار میدارد: «او (کانت) سیستم فئودالیته را مورد حمله قرار داده و در عین حال، از ایده محروم ساختن اعضای غیرمالک (رعیت) از همه حقوق سیاسی عمده نیز دفاع کرده است و هر دو این استدلالها به نام منطق انجام پذیرفته است.»۸
کانت از یک سو، انقلاب را تأیید نمیکند و از سوی دیگر، از انقلاب فرانسه به عنوان یک «نهضت اخلاقی» به صورتی اغراق آمیز ستایش و تعریف و تمجید مینماید و این نوسان میان تمایل به حفظ وضع موجود و اشتیاق به دگرگونی، از ویژگیهای عجیب فلسفه سیاسی کانت محسوب میشود. به دلیل عدم تطابق این دو عقیده متناقض، تجزیه و تحلیل آنها بسیار مشکل است، برخی از منتقدان از این کشاکشها تعابیر گوناگونی ارائه نمودهاند؛ مانند کشاکش میان محافظه کاریو اصلاح طلبی؛ خیال اندیشی و عمل گرایی یا عقل گرایی و تجربه گرایی. شکی نیست که این کشاکشها در جنبههایی از تمایز میان پدیده و اشیای فی نفسه در رابطه با کتاب نخستین فنّ انتقاد ۹ به ظهور میرسد.
بر این اساس، باید گفت که کانت توجّه به تناقضات حاکم بر استدلالهای خویش نداشته است. هوارد ویلیامز (HowardWilliams) در کتاب خود به نام فلسفه سیاسی کانت این کشاکشها را تنها به عنوان شناخت کانت از حدود تلاش سیاسی توصیف کرده، اضافه میکند: «از این روست که به نظر میرسد در برخی موارد، کانت از رادیکالترین دگرگونیهای سیاسی طرف داری کرده هنگامی که کلاه فلسفیاش را بر سر دارد و در سایر موارد، از اصول به غایت محتاطانه محافظه کاری هواداری میکند هنگامی که کلاه رئالیستی هر روزه خود را بر سر دارد.»۱۰
در مقابل، کوهن (Cohen) در مقاله ای به نام «نقدی بر فلسفه قانون کانت» نظر دیگری ابراز میدارد: «کانت فکر میکند که بنا به حکم خرد، مردان میتوانند لقب نجیب زادگی خود را به همسرانشان انتقال دهند، ولی عکس این امر صادق نیست. چنین برخوردی با مسأله، موقعیت کانت را تا آن جا تنزل میدهد که این سؤال در اذهان شگفت زده مطرح میشود که چگونه چنین ذهن قدرتمندی ممکن است حتی در سنین کهولت تا بدین حد پوچ و نامعقول بیندیشد. ۱۱»
بنابراین، شناخت کلی از علت پیدایش این تعارضات و تحقیق و بررسی در این زمینه ضرورت مییابد و این سؤال مطرح میشود که آیا تنها کشاکشهای مزبور است که دیدگاه کانت را درباره زنان شکل داده است یا خیر؟
شهروندی
کانت درمتافیزیک اخلاقیات، سهویژگی را مشخص میکند که بنابر اظهار خوداو، «ازماهیت شهروندی تفکیک ناپذیر است.»۱۳ در تئوری و عمل، این اصول به عنوان «سه اصلی که برپایه آنها میتوان دولتی صرفاً منطبق بر اصول منطقی ناب در رابطه با حقوق خارجی بشر بنا کرد، لقب گرفتهاند.» این اصول عبارتند از:
۱. آزادی هر عضو جامعه به عنوان یک انسان؛
۲. برابری هر یک از اعضا با سایران به عنوان شهروند؛
۳. استقلال هر یک از اعضای یک کشور به عنوان یک شهروند.
کانت در تئوری و عمل، بر اصول فوق تأکید ورزیده که این اصول قوانینی نیستند که به وسیله یک دولت نوبنیان ارائه شده باشند، بلکه قوانینی هستند که فقط بر مبنای آنها یک دولت امکان تشکیل پیدا میکند. کانت بلافاصله، اصرار میورزد که همه اعضای یک کشور برای «شهروند» به حساب آمدن از استقلال لازم برخوردار نیستند. با وجود آن که به عنوان یک انسان آزاد و تحت الحمایه قانون با یکدیگر برابرند، ولی «شهروند مستقل» نخواهند بود؛ با آن که به عنوان یک «شهروند» در برابر قانون یکسان هستند، ولی همه آنها در قانون گذاری سهیم نیستند. در این باره او اظهار میدارد:
«همه افراد یک جامعه از صلاحیت یکسان برخوردار نیستند تا دارای حق رأی شوند. به عنوان مثال، میتوان شهروند بود، اما در میان سایرین» عادل به حساب نیامد. این افراد به عنوان اعضای غیرفعال یک کشور میتوانند خواستار آن شوند که همانند سایر افراد بر طبق قوانین آزادی طبیعی و تساوی با آنها رفتار شود، با این وجود این بدان معنا نیست که میتوانند به عنوان اعضای فعال اجازه دخالت در تشکیل دولت و یا تأثیرگذاری بر آن را داشته و یا در طرح قوانین خاص همکاری کنند.۱۴
مطابق با نظر کانت، میتوان محروم ساختن تمامی گروه های یک جامعه از حق رأی را توجیه کرد. به همین دلیل، ضابطه پیشنهادی کانت برای متمایز ساختن شهروندان فعّال از منفعل باید مورد توجه قرار گیرد تا امکان تبدیل این تمایز به امری قابل توجیه به عمل آید.
کانت در زمینه پیشنهاد تقسیم بندی شهروندان به دو طبقه جداگانه، نوعی اضطراب از خود نشان میدهد؛ زیرا اعتراف میکند: «به نظر میرسد این تقسیم بندی با تعریف مفهوم» شهروند از هر نظر متناقض است. پس از آن به نمونههایی از گروه های فعال و غیرفعال شهروندان اشاره میکند و میگوید: ممکن است این امر سبب غلبه بر مشکل شود. کانت از این موضوع نتیجه گیری میکند که شهروندان منفعل «تنها نیروی کمکی کشور به حساب میآیند؛ زیرا به دلیل آن که فاقد استقلال مدنی هستند، باید تحت اوامر و حمایت سایر افراد قرار گیرند.»۱۵
کانت شهروندان منفعل را این گونه تقسیم بندی میکند: «شاگردان تجّار یا پیشهوران، خدمه ای که در استخدام دولت نیستند، دون پایهها، زنان در کل و تمام کسانی که مجبور هستند برای گذران زندگی به عنوان مثال، برای غذا و حمایت به ادارات و یا سایرین به غیر از دولت وابسته باشند. تمام این اشخاص فاقد شخصیت مدنی بوده و به بیان واقعتر، موجودیت آنها کاملاً وابسته است.»
هیزم شکنی که برای کار در املاک من استخدام شده، آهنگری که در هند با چکش، سندان و دستگاه دم خویش از این خانه به آن خانه میرود تا بر روی آن کار کند، در مقایسه با نجار و یا آهنگر اروپایی که میتواند محصول کار خود را به معرض فروش عمومی بگذارد، معلم سرخانه در مقایسه با یک معلم مدرسه، رعیت در مقابل کشاورز و غیره، همه اینها نیروی کمکی یک کشور به حساب میآیند.۱۶
لازم به توضیح است که کانت استقلال را بسیار ساده تفسیر کرده و بر این اساس، اظهار میدارد که هیچ کس نمیتواند در خدمت دو ارباب باشد. هر کس به نوعی، خدمه به حساب میآید به غیر از خادمان دولت باید او را به همین دلیل از شهروند غیرفعال به حساب آورد.
از نظر وی، لازمه این موضوع آن است که شهروندان به غیر از کار خویش، چیز دیگری برای فروش داشته باشند. یک شهروند باید «آنچه را که متعلق به اوست» به معرض فروش بگذارد و به دیگران «اجازه استفاده از خودش را ندهد.»
کانت این مطلب را که «آنچه را که متعلق به اوست» باید چیزی به غیر از کارش باشد، در تئوری و عمل توضیح میدهد: «تقبّل یک کار توسط یک فرد مانند فروش یک کالا نیست… علی رغم آن که به نظر میرسد مردی که هیزم خود را جهت شکستن و خیاطی که پارچه را برای دوختن لباسهایم به او میدهم رابطه مشابهی در قبال من داشته باشند، ولی این دو با هم متفاوت هستند؛ همان طور که آرایشگر و کلاه گیس ساز که ممکن است موی مورد نیازش را از من دریافت کند و یا کارگر و هنرمند یا تاجر که کاری انجام میدهد که تا زمان فروش متعلق به اوست با یکدیگر فرق دارند؛ زیرا دسته دوم تجارت خود را دنبال کرده و دارایی خود را با دیگری مبادله میکنند، در حالی که دسته اول به دیگری اجازه استفاده خویش را میدهند. با این وجود، اقرار میکنم که بیان صلاحیتهایی که افراد را مُحق میسازد تا ادعای ارباب خویش را ابراز دارند، قدری مشکل است.»
در این باره میتوان دیدگاه کانت را که دو ضابطه را به کار میگیرد، توضیح بیشتری داد:
اولاً، کانت استدلال میکند برای آن که مردی یک شهروند فعال باشد، باید آنچه را متعلق به اوست بفروشد. او باید دارایی قابل انتقال خود را به معرض فروش بگذارد، در حالی که تقبّل کار توسط یک فرد چیز قابل انتقالی به حساب نمیآید.
کانت در این زمینه، تمایز شدیدی میان کار ومحصول کار خود، قایل میشود.
ثانیاً، کانت بر این نکته تأکید میورزد که تنها از این طریق است که مرد میتواند ارباب خود باشد، در حالی که اگر انجام کاری را بر عهده گیرد، اجازه میدهد دیگران از او به عنوان وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود بهره گیرند.
با این وجود، آنچه گفته شد وجوه تمایز این دو حالت به حساب میآید؛ زیرا این واقعیت که آرایشگر از فرد دیگری دستور گرفته و یا در خدمت مشتری است، بدین معنا نیست که آن مشتری ارباب او بوده و به جایگاه او به عنوان یک «شهروند فعال» خدشه وارد میشود، ضمن این که این سخن در مورد کلاه گیس ساز نیز صدق میکند؛ زیرا کلاه گیس ساز نیز همانند آرایشگر در خدمت مشتری خود بوده و از او دستور میگیرد. هم چنین این تعبیر کانت که «فرد مستقل کسی است که مهارت و یا دارایی برای فروش داشته باشد» کاملاً اشتباه است؛ زیرا کلاه گیس ساز کمتر از آرایشگر از تهدید و ارعاب در امان نیست و خیاطی که به او پارچه میدهیم تا برای ما لباس بدوزد به همان اندازه هیزم شکن درخدمت ماست.
تمایل کانت برای متمایز ساختن شهروندان فعال از منفعل بر این نظر استوار است که تنها افراد مستقل باید در قانون گذاری مشارکت داشته باشند. حال ذکر این نکته ضروری است که قانونگذار نباید از سوی دیگران مورد تهدید و ارعاب قرار گیرد. افراد قانونگذار باید ارباب خود باشند و به عنوان ابزار سیاسی از سوی دیگران مورد استفاده قرار نگیرند.
شاید به نظر برسد که به حساب آوردن زنان در رده شهروندان منفعل امری کاملاً تصادفی بوده؛ زیرا کانت مشتاق است بر تفاوتهای منتسب به جامعه ای خاص تأکید ورزد. بنابراین، آهنگر هندی تنها یک شهروند منفعل است، در حالی که آهنگر اروپایی یک شهروند فعال محسوب میشود؛ زیرا آهنگر اروپایی برخلاف آهنگر هندی، که تنها کار خویش را میفروشد، محصول کار خود را به عموم مردم عرضه میدارد.
ممکن است که این امیدواری به وجود آید که کانت اجازه میدهد تا در برخی جوامع، زنان به عنوان شهروندان فعال به حساب آیند، ولی این که مقام زن در حد یک شهروند منفعل است، تصادفی بوده و مربوط به آن زمان خاص است؛ همانند آهنگر هندی که از استقلال محروم بود ولی امکان تغییر شرایط را داشت تا از استقلال برخوردار شود. بنابراین، نباید اصل اشتیاق زنان برای برخورداری از مقام شهروندی فعال مورد اعتراض قرار گیرد.
سپس کانت در این باره اشاره میکند: «قوانین مورد توافق شهروندان از هر نوع که باشد، نبایدباقوانین آزادی طبیعی و تساویِ هم آوا با آزادی در تضاد باشد؛ بدین معنا که هر شهروند قادر باشد با تلاش از مرتبه انفعال به مرتبه فعال ارتقا یابد.»۱۷ کانت بر این نکته تأکید میورزد که هر کس میتواند برای ارتقا از مرتبه غیرفعال به فعال تلاش کند. حال باید دید که آیا «هر کس» شامل زنان هم میشود.
درباره برخورد کانت با زنان سه انتقاد مطرح است:
اول. موقعیت شهروندی منفعل به زنان واگذار شده و در کتاب متافیزیک اخلاقیات، ضوابط استقلال شهروند توجیه شده است. ولی بررسی نشان میدهد که ضوابط استقلال، موقعیت اجتماعی را به محکی برای صلاحیت حق رأی تبدیل کرده است. در نتیجه، ضابطه استقلال به طور کلی عقیم میماند و شناخت پس از تجربه ۱۸ توجیهات حذف زنان از مرتبه شهروندی فعّال را با شکست مواجه میسازد.
دوم. اگر ضابطه استقلال، قابل پذیرش و دارای ارتباط و نتیجه منطقی نیز بود، دلیلی برای حذف زنان نمیتوانست باشد. اصلاً بنابر تعریف ارائه شده در تئوری و عمل، زنان لایق استقلال نیستند!
سوم. حذف زنان به معنای آن است که آنها از هر شهروند منفعل مرد نیز پستتر به حساب میآیند؛ زیرا بر خلاف مردان، حتی فرصت ارتقا به مرتبه شهروند فعال نیز از آنان سلب شده است.
از آن جا که فرصت ارتقا به مرتبه شهروندی فعال یکی از الزامات تساوی است، این موضوع با دیدگاه دیگر کانت در تعارض کامل است؛ چون او میگوید: «قوانین مورد توافق شهروندان از هر نوع که باشد، نباید با قوانین آزادی طبیعی و تساویِ هم آوا با این آزادی، در تضاد باشد و این بدان معناست که هرکسی باید قادر باشد با تلاش، از موقعیت انفعالی به موقعیت فعال ارتقا یابد.»۱۹
ولی وقتی زنان از امکان پیشرفت و ارتقا به مرحله شهروندی فعال محروم شوند، این نتیجه حاصل میشود. گرچه موقعیت زنان از نوع وابسته و فرمانبردار است و مانع و اعتراضی برای ارتقای آنها به مرتبه شهروندی فعال وجود ندارد، ولی کانت در تئوری و عمل در جهت افکار شهروندی فعال، برای زنان، دلایل گوناگونی ارائه میدهد: «تنها صلاحیت لازم برای یک شهروند البته جدا از شرط مرد بالغ بودن این است که او باید ارباب خویش بوده و صاحب مقداری دارایی باشد (که این دارایی میتواند شامل هر نوع مهارت، تجارت، هنر و یا علم باشد) تا بتواند از خود حمایت کند.»
حال با این مطلب و بیان صریح و شفاف، مشخص میشود که مسأله محرومیت زنان از مرتبه شهروندی فعال، نمیتواند تصادفی باشد، بلکه زنان از همان ابتدا، از صحنه حذف شدهاند. در تئوری و عمل، بر خلاف مطالبی که در متافیزیک اخلاقیات مطرح شده، از ما میخواهد که ابتدا جنسیت فرد را مورد بررسی قرار دهیم و سپس در صورتی که مرد باشد، در مورد برخورداری وی از ضابطه استقلال سؤال کنیم.
از این رو، زنان هرگز از مرحله نخست عبور نخواهد کرد. بر این اساس، زنان قابلیت آن را ندارند که مواضع اجتماعی خاصی را کسب نمایند و تنها جایگاهی را که میتوانند به دست آورند، موقعیت «زن» است که بنا بر تعریف ارائه شده، تنها با «شهروندی منفعل» مطابقت دارد و حتی مانند خدمت کاران نیز نمیتوانند امیدوار باشند که در آینده، از موقعیت بهتری برخوردار باشند. بنابراین، زنان برای همیشه از احتمال پیشرفت و ارتقا، که حتی پستترین مردان نیز از آن بی نصیب نیستند، به طور کامل محروم میشوند.
بنابراین، درمی یابیم که در تئوری و عمل، حذف زنان نه تنها غیرتصادفی، بلکه مبتنی بر اصول بوده است. حق تساوی، که همه انسانهای در حکم شهروند اعم از فعال و منفعل از آن برخوردارند، از آنان سلب میشود و اگر چنین باشد، کانت علاوه بر آن که زنان را از حق قانون گذاری محروم نموده، بدتر از آن، حتی تساوی مورد ادعای خود برای همه انسانها به عنوان شهروند را نیز از آنان دریغ کرده است. حال این سؤال مطرح میشود که چرا زنان از امکان پیشرفت محروم گردیدهاند؟ برای پی بردن به این مسأله، باید برخورد کانت با مبحث ازدواج، نظریه او درباره تساوی و هم چنین براورد او از ماهیت دو جنس مذکّر و مؤنّث را مورد بررسی قرار داد.
ازدواج
«آمیزش نوع منحصر به فرد عیش است و در حقیقت، شهوت و عشق اخلاقی هیچ نقطه مشترکی با یکدیگر ندارند، گرچه این دومی تواندتحت شرایط محدودبرهان عملی از اتحاد و نزدیکی برخوردار شوند.»۲۰
کانت تسلیم شدن به میل لذایذ جنسی را حتی بدتر از خودکشی میداند:
«مردی که صبورانه بار زندگی را به دوش میکشد، حداقل از روی ناتوانی، تسلیم انگیزه های حیوانی در جهت از بین بردن خویش نمیشود؛ خودکشی جرأت میخواهد… بااین وجود، فساد غیرطبیعی، که همان واگذاری کامل خویش به تمایلات حیوانی است، نه تنها انسان را به وسیله شهوت رانی مبدّل کرده است، بلکه به چیزی غیرطبیعی مانند یک شیء نفرت انگیز بدل ساخته و حتی او را از حرمت برای خویش نیز محروم میسازد.» ۲۱
این نوع ادراک از آمیزش، به عنوان شکلی از استثمار دو جانبه که به قیمت ازدواج تمام میشود حتی اعتراض «زن گرایان» را برانگیخته است. کانت آمیزش را نوعی استثمار مردان به وسیله زنان و بالعکس میداند:
«فمینیستها از این امر گله دارند که مردان با زنان مانند یک کالای جنسی رفتار کنند. کانت چنین اظهارنظر میکند که این گله گذاری حتی عمیقتر از آنچه به نظر میرسد، است. برطبق گفته وی، زن و مرد هر دو با یکدیگر مثل یک شیء رفتار میکنند. این بدان معناست که دلایل طرف داران حقوق زن مبنی بر این که آمیزش در جامعه نوین جنبه ای استثماری به خود گرفته است، را میتوان به بهترین وجه، نه به عنوان نمونه ای از رفتار غیرانسانی مردان با زنان، بلکه به عنوان مثالی از رفتار غیرانسانی بشر با بشر در کل، مجدداً فرمول بندی کرد.»۲۲
زیربنای تفکرات کانت در کتاب زمینه برای متافیزیک اخلاقیات این است که استخدام اشخاص به عنوان شیء غیراخلاقی میباشد: «بشر شیء نیست، چیزی نیست که تنها به عنوان وسیله مورد استفاده قرار گیرد.» ۲۳
«رابطه متقابل» برای کانت، یک مسأله پیچیده است؛ زیرا رابطه متقابل اشاره به این موضوع دارد که مناسبات ازدواج بر پایه تساوی استوار است.
از دیدگاه کانت، رابطه متقابل دلالت بر تساوی ندارد و برتری طبیعی مردان نسبت به زنان و حق حکم رانی شوهر بر همسر از ویژگیهای نظر کانت است. کانت بر این اعتقاد نیست که آمیزش در چهارچوب ازدواج در مقایسه با آمیزش در روسپی گری یا زنای محصنه کمتر حیوانی است، بلکه تضمینی میداند که مانند برده با زن رفتار نخواهد شد. در ازدواج چند همسری یا زنای محصنه، حقوق زنان با مردان مساوی نیست و موقعیت آنها تا حدّ بردگی تنزّل مییابد.
تمایل کانت برای اعطای حقوقی بالاتر ازیک خدمه یا برده به زنان به معنای علاقه به اعطای تساوی نیست، بلکه او اصرار میورزدکه برتری طبیعی مردان، حق تحکّم شوهران بر زنان را برای مردان و وظیفه اطاعت از شوهران را برای زنان به همراه دارد. کانت بر این اعتقاد است که زنان با پا نهادن به چهارچوب ازدواج، بر خلاف مردان، استقلال مدنی خویش رامنکرمی شوند!
تساوی
در این جا استدلال این است که برتری مردان لزوماً به معنای عدم تساوی طبیعی نیست، گرچه شوهر نسبت به همسر برتر است، ولی زن با شوهر برابر میباشد. به همین دلیل، زن با تصدیق برتری مرد نسبت به خود، حق تساوی خویش را انکار کرده، مطیع شوهر خود میشود.
کانت در برخی موارد دیگر، ادعا میکند که شوهر و همسر به طور طبیعی، یکسان و برابر نیستند، ولی رابطه متقابل این عدم تساوی را توجیه میکند؛ به دلیل آن که زن دارای قدرت سیاسی نیست، تسلّط خود را در خانه اعمال میکند: «چون مرد عاشق صلح و صفا در خانه است، به آسانی به حکومت زن در خانه گردن مینهد.»۲۵
اساس استدلال نخست بر وجود تساوی طبیعی استوار شده است که به طور داوطلبانه انکار میشود. در نتیجه این استقلال (گذشتن زنان از حق تساوی طبیعی خویش)، سود بیشتری از تساوی با مردان را نصیب زنان میکند.
استدلال دوم بر اساس پیش فرض عدم تساوی طبیعی استوار است و صریحاً به ماهیت متمایز و منحصر به فرد زنان اشاره میکند. از دیدگاه کانت، ازدواج وسیله ای است که زن به واسطه آن، آزادی خویش را به دست میآورد، در حالی که مرد آن را از دست میدهد!
نکته مهم این است که در هر حال، زن طبیعتش با مرد متفاوت میباشد و این تفاوت، موقعیت متفاوت وی به عنوان شهروند منفعل و نه فعال را توجیه میکند. حال این سؤال مطرح میشود که مگر طبیعت زن چیست؟ چرا آزادی، تساوی و استقلال از زنان سلب شده است؟
ماهیت زن
«با بذل بی شائبه توجه نسبت به مردان، شخصیت زنانه نیز ادعای آزادی کرده و به طور هم زمان، در جهت غلبه بر کل نژاد مردان به پا میخیزد. علی رغم آن که چنین تمایل ناپسندی تحت لوای غلبه تحقق میپذیرد، فاقد بنیانی واقعی و غیرقابل توجیه است. یک زن جوان همیشه با خطر بیوه شدن مواجه است واین ترس او را به آن جا میکشاند که از همه مردانی که ثروت قابل توجّهی داشته و قابلیت ازدواج را دارند، دل ربایی کند تا در صورت رخ دادن چنین مسأله ای، خواستگار داشته باشد.»۲۶
هم چنین در جای دیگری میگوید: «در ازدواج، شوهر تنها به همسر خویش اظهار عشق میکند، در حالی که همسر وی به تمام مردان تمایل دارد. تنها از روی حسودی و خیره ساختن چشم هم جنسان خود، لباس میپوشد تا به لحاظ دل ربایی و فریبندگی، بر سایر زنان پیشی بجوید. از سویی دیگر، مرد فقط طوری لباس میپوشد که همسرش را در مقابل دیگران شرمنده نسازد. مردان اشتباهات زنان را با گذشت و ملایمت مورد قضاوت قرار میدهند، در حالی که زنان این کار را با خشونت و به ویژه در مقابل جمع انجام میدهند. اگر به زنان جوان حق انتخاب هیأت منصفه ای منتخب از زنان و مردان جهت قضاوت در مورد تخلف آنها داده شود، مطمئناً هیأت منصفه ای متشکّل از مردان را برخواهند گُزید.»۲۷
بر همین اساس، اظهارات ناپسند و تحقیرآمیز کانت یکی پس از دیگری ارائه میشود تا آن جا که او شناخت زنان را بر اساس هوا و هوس و شناخت مردان را برپایه خرد میداند: «زنان باید سلطنت کنند، ولی مردان باید حکومت کنند؛ چرا که این هوا و هوس است که سلطنت میکند و این خرد است که حکومت میکند.»۲۸
پس مشخص میشود که نمیتوان این دیدگاه کانت را ناگهانی و تصادفی دانست؛ زیرا سایر جنبه های فلسفه قانون کانت با این عزل نهایی زنان و حذف مؤثر آنها تطبیق میکند.
این دیدگاه کانت تا آن جا به پیش میرود که امکان وجود زنان دانشمند را منکر میشود: «زیرا زن دانشمند از کتابهای خود به همان شکل استفاده میکند که از ساعت خویش. به عنوان مثال، ساعت خود را صرفا به این دلیل حمل میکند که مردم ببینند که او ساعت دارد، گرچه این ساعت غالباً یا کار نمیکند و یا با خورشید تنظیم نشده است.»۲۹
بنابراین، در مورد دیدگاه بسیار منفی کانت در مورد طبیعت و تواناییهای زنان نمیتوان شک کرد. شاید عذر آورده شود که کانت تنها فرزند عصر خودش است، در فضای کوچکی هم چون کونیگزبرگ (Konigsberg) زندگی میکرده و ازنظر مصاحبت با زنان دچار کمبود بوده است، در حالی که چنین نیست.
در ابتدا، نظرات «مری میجلی» و «جودیت هیوس» ذکر شد که آنها هنگام خواندن دیدگاه های فلاسفه بزرگ قدیم درباره زن احساس شرمندگی میکنند. آنها هم چنین نتیجه گرفتهاند که حتی اگر برای توجیه آکوینیاس یا ارسطو نیز عذر و بهانه ای بتراشیم، با رسیدن به قرن هجدهم تمام این عذر و بهانهها مردود خواهد بود.
بنابراین، اگر راه به خطا طی میشود، باید رک و ساده به آن اعتراف کنیم. تلاشهای ارتجاعی مثبت درجهت پای داری دربرابردگرگونی هاوشکست آنها، جایگزین هم نوایی بدون تعقل گردیده است. ۳۰
هم چنین در آنچه گذشت، به تعارضات موجود در فلسفه سیاسی کانت اشاره گردید. هوارد ویلیامز ادعا میکند که کشاکشهای مزبور تنها بخشی از محافظه کاری کلی کانت محسوب میشود. مقدمه جان لد بر فصل «عناصر متافیزیکی عدالت» نیز اشاره بر این دارد که این کشاکشها نمایانگر آگاهی زیرکانه ای است از اختلاف فاحش میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد. یافتن نمونه های محافظه کاری کانت در فلسفه سیاسی وی و در حقیقت، زندگی او کار دشواری نیست. کانت در هیچ جا برای موقعیت پست و ناچیزی که برای زنان قایل میشود، عذرخواهی نمیکند. در کتاب مردم شناسی تا آن جا پیش میرود که میگوید: در جامعه متمدن، موقعیت زنان نسبت به جامعه ابتدایی به میزان قابل توجهی بهبود مییابد. او حتی در مورد خطرات اجازه تحصیل زیاد به زنان نیز هشدار میدهد. این گونه برخوردها در نامه های ا و به ماریان هربرت نیز ابراز گردیده است.
ماریان هربرت درباره مسأله ای خیالی، که نگرانی زیادی به همراه داشت، برای کانت نامههایی نوشت.
کانت به این نامهها با لحنی عبوس و اخلاقی پاسخ داد و علاوه بر آن، نامه های این خانم جوان را برای دختر یکی از دوستان انگلیسی خود ارسال کرد تا در مورد آنچه در اثر فکر و خیال زیاد زنان و درماندن در مهار تخیلات آنها رخ میدهد، به وی هشدار دهد. ۳۱
بنابراین، حتی اگر محافظه کاری کانت درفلسفه سیاسی پذیرفته شود، هرگزنمی تواند توجیه کننده برخورد او با زنان باشد.
تعبیر دوم، کشاکشهای موجود در فلسفه سیاسی، کانت را به ناتوانی او در تشخیص تناقضات نسبت میدهد. به همین دلیل، آریس اظهار میدارد که کانت «به طور هم زمان، ازیک سو، نظام رعیتی را مورد حمله قرار داده و از سوی دیگر، از محرومیت تمام اعضای فاقد دارایی جامعه از کل حقوق سیاسی عمده دفاع میکند و هر دو مورد نیز تحت نام عقل و خرد انجام میپذیرد.»۳۲
در فلسفه سیاسی کانت، ترفیع روشهای محتمل به مقام نیازهای عقل، بیانگر انکار قاطع این امر از سوی کانت است که هر چیز بجز وضعیت موجود ممکن است امکان پذیر باشد و این مسأله با توسل جستن به خرد توجیه میشود.
در بحث دیدگاه کانت درباره تساوی زنان، اشاره شد که کانت نظراتی متناقض دارد: از یک سو، معتقد است که زن و مرد به طور طبیعی باهم برابرند و در عین حال، زن باید حق تساوی طبیعی خود را برای منافع مشترک خانواده انکار کند. از سوی دیگر، بر این باور است که زن و مرد به طور طبیعی یکسان نیستند؛ طبیعت منحصر به فرد زن تقسیم متساوی اختیار و قدرت را غیرمقتضی و نامناسب میسازد.
این مشکل بزرگ و عمیقی برای کانت و عقیده فردگرایی به طور اعم و فردگرایی زن گرایانه به طور اخص است. کیرد (Caird) این موضوع را با اشاره خاصی نسبت به فلسفه کانت ابراز کرده، میگوید: در تمیز میان ازدواج تک همسری از پیوند آزاد، کانت به وحدتی اجتماعی میان دو نفر اشاره میکند و این نکته با نظر اصلی او درباره حق، کاملاً در تناقض است:
«اگر مقوله رابطه متقابل را به طور اکید حفظ کرده و از ادامه راهی که به مقوله متعالیتر اجتماع زنده ختم میشود امتناع ورزیم، هر شخصی باید به عنوان وسیله و نه هدف برای دیگری در نظر گرفته شود و این پاسخ گویی مورد حظّ نفس است که به موجب آن، هر فردی وسیله شهوت رانی دیگری میگردد و هیچ یک از طرفین در پی هدف متعالیتر نیستند. با این وصف، کانت در واقع، به رابطه اجتماعی والاتری اشاره دارد که بر اساس آن، هر فرد هویّت گمشده خودش را در زندگی مشترکی که در آن سهیم است، باز مییابد.»۳۳
همه نظریه های فردگرایی با چنین مشکلی روبه رو هستند. بنابراین، انتخاب بین فردگرایی و تجزیه و تحلیل خانواده، خواه ناخواه مطرح میشود؛ خانواده ای که یک واحد منفرد است و شوهر در رأس آن قرار دارد و از قدرت تصمیم گیری برخوردار است.
خانم الیزابت ولگاست (ElizabethWolgast) این مسأله پیچیده را این چنین تشریح میکند: «زن و شوهر افراد متفاوتی هستند، با اراده های جداگانه. ممکن است این طور تصور شود که در موقع تصمیم گیری نهایی، آنها نهاد کوچکی را تشکیل دادهاند و این نهاد به شیوه خود تصمیماتی اتخاذ میکند که اعضای آن مشترکاً مسؤولیت این تصمیمات را بر عهده دارند. با این وجود، این نمونه با الگوی ذرّه گرایی در تضاد خواهد بود؛ زیرا از نقطه نظر دیدگاه اجتماعی، طرفین موردنظر نه افراد کاملا مجزا و نه یکی در کل به حساب میآیند. ساده تر بگوییم که شوهر معرّف هر دو خواهد بود و این در خدمت خصایص سطحی ذرّه گرایی است. رئیس خانواده مثل یک شخص مجرّدسخنگوی یک واحد ذرگانی محسوب میشود. ۳۴»
در مورد کانت نیز همین طور است: «اگر بخواهیم وصلت و پیوندی هماهنگ و پایدار داشته باشیم، پیوند دو نفر به شکلی که برای طرفین خوشایند باشد کافی نیست، بلکه یکی باید تابع دیگری باشد.»۳۵ و بر همین اساس، کانت به طبیعت زنان روی آورده تا ادعای خود مبنی بر تابع بودن زن و حاکم و مسلّط بودن مرد را توجیه کند. با همه این اوصاف، عقیده فردگرایی این معمّا را کنار میگذارد؛ زیرا به عنوان یکی از اصول، حکم میکند که یکی باید مسلّط باشد و دیگری تسلیم. حتی اگر فردگرایی زن گرایانه (فمینیستی) نیز باشد، نخواهد توانست از خواسته های داخلی خود فرار کند. زبان سلطه از ارکان اساسی فردگرایی به حساب میآید و تنها با رها کردن عقیده فردگرایی، قادر به تعلیق آن هستیم. بنابراین، عقیده زن گروی فردگرایانه متهم به تبدیل زنان به مردان کاذب است و میتوان نتیجه گرفت که کانت توانایی آن را ندارد که فراتر از سنتهای اجتماعی دوره خویش را ببیند.
بنابراین، کنارگذاردن برخی از سنن و جایگزین کردن برخی سنن دیگر، پیشرفت تلقی نمیشود، به ویژه آن که الگوی فلسفی هر دو نیز ناقص باشد.
پي نوشت ها :
۱ـ شرف الدین خراسانی، از برونو تا کانت، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، سال ۱۳۵۴، ص ۱۸۷ ۱۸۸
2- Women ¨s Choices.
3- Mary midgley and Judith Hughes, wometn ¨s choices (weidenfeld and Niclson, 1993) , p.70.
4- Ground work for a Metaphysic of Morals.
5- Theory and Practice.
6- Metaphysic of Marals
7- Anthropology.
8- Aris, p. 98 (perhaps Aris exaggerates some what here: the denial of political rights to some members of society does not hecessarily amount to applauding serfdom, as he suggests).
9- First Critque
10- Howard Willams, Kant ¨s Political Philosophy (Black well, 1983) p. 179.
11- Morris R. cohen ¨A critique of Kant¨s philosophy of law,in G. T. Whitney and D. F Bowers (eds) The Heritage of Kant (Russell and Russell, 1965) p. 296.
12- The Metaphysical Elements of Justice, trans. John Ladd (Bobbs – Merrill, 1965) P. xxix.
13- Metaphysic of Morals, sect. 46, in H. Reiss (ed), trans. H. Nisbet, Kant¨s Political writihgs (Cambridge university Press, 1970) , p. 139. All page referehces to Metaphysic of Morals and Theory and Practice are to the Reiss edition, Unless otherwise stated.
14- Metaphysic of morals, sect.46,p.140.
15- I bid., P. 139.
16- I bid., pp. 139 – 140.
17- I bid., P. 140.
18- afortiri.
19- Metaphysic of Morals, Sect. 46, p.140.
20- The Dovtrine of Virtue (part O of the metophysic of morals), trans. M. Gregor (Harper and Row, 1964) P.90.
21- The Doctrin of Virtue, p. 89.
22- Howard willamw, p.118.
23- Ground Work for a Metaphysic Morals, Ak. 427-9.
24- Metaphysical Elemetns of Justice, ch. O., sect. 26, as quoted in B. Edelman, The Ownersship of the Imoge (Routledge and Kegan Paul, 1979).
25- Anthropology from a pragmatic point of View, Trans, M. Gregot (Martinus NIjhogg, the Hague, 1974) P. 167.
26- I bid. , P. 168.
27- I bid. , p. 170.
28- I bid. , p. 172.
29- I bid. , p. 171.
30- Midgley and Hughes, pp. 45-6.
31-Kant:Philosophicall Correspohdehce, 1759-99, ed . Arhulfzweig (University of chicago, 1967) ,p.204 and Introduction, PP.25-6.
32- Aris, p. 98.
33- E. Carid, The Critical Philosophy of Kant James Maclehose and sons, 1889, Vol II , 361m h.L.
34- Elizabeth H. Wolgast, Eguality and Rights of Women (cornell University,1980) PP. 145-6.
35- Anthropology. P. 167.
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}